هیچ چیز نمی توانم بگویم
هیچ چیز در باره ی هیچ چیز نمی توانم بنویسم …
آنچه آغاز شده است مرا به سکوت واداشته است
احساس می کنم
که پرنده ی موهومی شده ام که
وارد فضای بی کرانه ی عدم شده است
اصلا نمی دانستم ،
احساس نکرده بودم که ننوشتن هم کاری است
و حالا می فهمم چه کار طاقت فرسایی است
اما من در برابر وحشی ترین و نیرومند ترین وسواس ها می ایستم
ایستادن!
چه مصدری و آقاتر از این در زبان بشر هست؟
می توانم باستم و صبر کنم ، تحمل کنم
و نیز می توانم کسی را که با من آشناست ، خویشاوند است، به من مومن است،وادار کنم
بایستد، تحمل کند، صبور باشد
(دکتر علی شریعتی)
به رسم اطاعت از هیچ....
اینکه یادم نرود آخرینهای هیچم را به گوش بگیرم.....
اینکه یادبگیرم هیچگویی هایش بر زمین نماند...که رسمش نیست!
" باید " بخندم....
میخندم اما....
رهایم کنید از این زمزمه های دردناک که :
خنده برلب میزنم تا کس نداند درد دل...ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت.....
از فردا.....
مثل همیشه....تنها به مصاف دردها خواهم رفت!!
میخواهم زنده باشم تا رمق شاداب کردن را داشته باشم....
یادم نرود : اگر برای خود زنده نبودم چه باک ؟ باشد که برای دیگران زندگی بسازم.....
بی هیچ بهانه ای هدف آفرینشت را از یاد مبر ای انسان